یا رب الرمضان

 

 

از دیوار بندگانت کوتاه نمی آیی ، خداییت به کجا رسیده است؟!

از تمام عشق ها در عشق تو مانده ام که بی عوض هبه می کنی و بی حساب می بخشی...

نه تنها نعمتت را بلکه رحمتت را...

عشقت را...

جودت را...

 وجودت را...

با داشتنت خلا نداشته هایمان ناآراممان نمی کند.

چون تورا داریم که به فرموده ی زینت ساجدان تو خود چون خود نداری...

حال دیدی داشته هایمان کامل است؟

در طول سال ۳ شهر را برای پیمودن و به تو رسیدن قرار داده ای ،بگذریم که ایامی را نیز ...

نمی دانم در پس این شهر گردی ها در کدام مانده ام ؟؟؟

اما حال که به تابش خورشید این شهر رسیده ام می خواهم بسوزم تا بسازم...

خودم را...

نفسم را...

پی وجودم را که در گناه و معصیت سست گشته است...

کاش کاش کاش  ساکن این شهر می ماندم

کاش می سوختم

کاش می ساختم...

 

 (((عبدعاصی)))