یا منور النور

 

گاهی من تصور میکنم ،خدایی که اشک بندگان را دوست دارد،

حتی گریه های محرابی شما را دلش نمی آید ببیند،

چگونه دل سنگ این مردم راسیل اشک های مظلومانه ی شما تکان نداد؟

آری بانوی من ،وقتی مردم به سرداب های آسایش می خزند،

می توان ریسمان در گردن خورشید انداخت و از او بیعت شب را طلب کرد.

خورشید عهد ببندد که ـــ چند سال؟ ـــ نتابد تا شب بتواند راحت زندگی کند.

همیشه کور باد این چشم های شب جوی شب پرست. 

 برگرفته از کتاب کشتی پهلو گرفته سید مهدی شجاعی