پیراهن عزا را به تن کنید
یا حبیب الباکین

دیگر وقتش رسیده که بیرق عزا بر سر در خانه نصب کنیم و برای غریبیت
روضه ی عزا به پا کنیم.
و به یاد بیت الاحزان تو خانه مان را سیاهپوش کنیم .
خانم جان!
بی شرمیم را ببخش.اهل معامله ام ،خانه و لباسم را سیاه میکنم به
این امید که قلب و جانم را سفید و نورانی کنی.
زهرا جان!
با شما احساس راحتی میکنم زیرا مادرم هم نام شماست تازه شما جده ی
همسرم نیز هستی ،در نتیجه تورا مادر خود میدانم.
آنروز که برای میراث شما (چادر) مقابل عزیزانم ایستادم می دانستم عزیزی
چون تو هوایم را دارد.
از آن ،سال ها گذشته و امروز که فکر میکنم میبینم کرامت و عنایتی
که شما و فرزندانتان به من کرده اید بسی بالاتر از ایستادگی من است.
راستش عاشقت هستم و دوست دارم زهراوار تا حسینی شدنم زینبی کنم.
بمیرم برایت از دشواری آن زمان که بین دیوار و در ماندی و محسنت شهید شد
و بمیرم برایت از دشواری آن زمان که که مسمار سینه ات را مجروح ساخت
و بمیرم برای آن همسر مظلومت که شبانه غریبانه غربتت را به تصویر کشید .
آن شب بر حسنت چه گذشت؟
نمی دانم،شاید ماجرای کوچه برایش تداعی شد.
بر حسینت...؟
و بر زینبت...؟
شاید خدا آن زمان زینبت را برای کربلا آماده می کرد.
اما به راستی! ماجرای شهادت شش ماهه در شکم مادر سخت تر است یا
شش ماهه بر روی دست پدر؟!
(((عبدالعاصی)))
در کسوف نفس گیر عشق به هوای تو باید زیست.